این روزها شیر هم راضیه با دمش بازی کنی اما با دلش نه!

هرچه مینویسم ناخوانده می ماند، تازه آنها هم که می خوانند نمی فهمند

همیشه منتظر کسی باش
که تو رو با همه ی دیوونگیت و خل بازیات قبول داشته باشه
و تو رو به همه نشون بده و بگه:
این دیوونه خل….. عشق و جیگر منه

گیرم که پنجره باز باشد
گیرم که باد هم بوزد
نه پرده خیال رقصیدن دارد و نه گیسوان من!!

یک فرصت به من بده که غلط ببوسمت
و تمام طول سال را جریمه ام کن که از روی آن هزار بار تمرین کنم …

یکی بود که اونم رفت …
کاش از اول
غیر از خدا هیچکس نبود !

حال من خوب است

کاش میشد نفسم باشی . . . حتی نفس آخر

تاریخ را کنار بگذار !
جغرافیا مهم تر استــــــ !
تــــــــــو کجایی ؟

دودی که از دهانم بیرون میاد ، دود سیگار نیست !
قلبم سوخته…

وقتی هستی حتی غروب هم دیگه تلخ و غمگین نیست،
تموم بار دنیا رو دوشم باشه سنگین نیست.

و خدا خواست که یک عمر نبیند…
یعقوب..
شهر بی یار مگر ارزش دیدن دارد…

دیگر هیچ مزه اى
دلچسب نخواهد بود
من تمام حس چشاییم را
روى لبانت جا گذاشته ام …

من زنـــَم !
مرا پریشانی موهــــــآیت نـــــه !!!
مرا تـــه ریـــش خستـــه ات دیوانـــه میکند…!!!

گاهی دلم میخواهد
از خیالــــم تو را بیرون بکشم
و سراپایت را غـــرق بــوســـه کنــــم . . .

بی تو هر شب عاشقی بارانی ام
لاله پژمرده و زندانی ام
بی تو در کنج همه دلواپسی
بی تو من آغاز یک ویرانی ام . . .

دنیای زیر آب
شبیه دنیای چشمهای توست
هر چه بیشتر دست و پا می زنم
بیشتر غرق می شوم …

تمام خستگی هایت را یکجا میخرم!!!
تو فقط قول بده…
صدای خنده هایت را به کسی نفروشی…!!!

این روزها…
انسان ها تنهایی ات را پر نمیکنند..
فقط خلوتت را میشکنند…

خَستــــه ام….!
. . امــــا تَحمـُـــل مـی کُنــم…

عـــ ــ ــکس تـــــــو را به سقفــــــ آسمــ ــ ــان سنجــــاق میکنم
حال که ایــــن روزهـــا از فرط دلتنـ ــ ـگی
چشمانـــم مدام رو به آسمــ ــ ــ ـان استـــــــ
بگذار تــــــو در قابـــــــ چشمانــــم باشی…

چـــی دلنشیــ♥ــن ‌تر از اینکـــﮧ
مدام و بی ‌بهانــــﮧ صدایت کنم با علامت ِ سوال …؟
و تو ســـر ِ حوصلـــﮧ جــواب بدهــــ♥ـے جـــــــ♥♥ــــانـــم

سکوت را دوستـــــــــ دارم به خاطر ابهت بی پایانشـــــــ

بـه آن سـیـنــه پـهــن مــردانـه اتـــــــ نـیــاز دارم !
بـه دسـتـــــ هــایــت حـتــی .
نـمــی دانـی چـه لــذتــی دارد …
وقـتــی ” تـ ــ ـو ” از خـیــابــان ردم مـی کـنــی !!!

من دیوانه ان لحظه ای هستم که تو دلتنگم شوی.......

به آیینه نگاه میکنم …
لبخند میزنم …
لبخند نمیزند …

گاهے دلـــم میخواهـد …
کفش هایم را پــا بہ پــا بپوشمــ …
تا ببینم هنوز کسے /حواسش/ بہ مــن هست

هروقت به مهربانی های تو فکر میکنم

دلم ذره ای مردن میخواهد !

 تـو چـه مـیفـهـمـی از روزگـارم ....

از دلـتـنـگـی ام ...

گـاهـی بـه خـدا الـتـمـاس مـیـکـنـم ...

خـوابـت را بـبـیـنـم ...

مـیـفـهـمـی ؟!!

فـــــقــــــط خـــوابــــــت را !!!